top of page

galal's poetry >>

The Flannel Shirt

باللغة العربية أدناه

به فارسی زیر

Your letter’s tucked away

in the sleeve of a flannel shirt:

it flies towards you

and greets you.

Yet I fear that if they searched that shirt

it, too, would become afraid

and forget how to speak.

I fear that as soon as they set it free

it would run away, promising

never to return.

Then it would be just a shirt – nothing more,

walking slowly among the masses.

Forgetting its ID,

it would be ambushed

and stripped of its dignity

by His Eminence

who would do it harm.

It howls and cries… but who is there to call to?

“Help me, world! For shame!” it yells.

Then the officers start beating it,

and some might even

loosen their belts. And so

that venerable shirt of mine returns to prison 

and is accused: “Enemy

of the state.”

I’ll write your letter:

It will either reach your door

or remain in the shirt

and be lost.

…..

My dear young lady,

my loving rose:

It is to you

that the prisoner writes,

surrounded by soldiers,

soldiers everywhere.

He greets you

and misses you –

you, a song carved on walls,

you, the caravan of ports,

of doors,

the jailer of the man

who is a part of you.

You, the one who blocks the ears

and suppresses the truth

and denies the call to prayer

until all that’s left

are the claws of ghouls

crushing all hopes

and burning all dreams.

All that’s left

are the waterwheels groaning

and a thieving, toothless fox.

But all that’s needed

is a bit of faith

for your daylight to return,

for you to be fertile and green again,

for your fire to scorch

the cowards’ nests.

I hope your health returns, you beauty – 

you, the last old woman

and the first young lady

in the eye of time.

In the end, I’ll love you.

As a prisoner, I’ll love you.

As a free man, I’ll love you.

Even when you stubbornly oppose me,

still I’ll love you.

So ends the letter

of your lover, the prisoner

surrounded by soldiers – 

soldiers everywhere,

soldiers and walls.

Galal El-Behairy

Tora Prison

June 27, 2018

  

 

 

Arabic:

 

القميص الكاروه

 

جوابك فى كم القميص الكاروه

يرفرف اليكى ويرمى السالم

اخاف ع القميص اذا فتشوه

يخاف القميص وينسى الكالم

واخاف من قميص مجرد مايطلع

وينفد بجلده فـ يحلف مايرجع

و يصبح مجرد قميص والسالم

ويمشى مطاطى فى وسط العوام

فـ ينسى البطاقة ويدخل كمين

فـ يغسل كرامته سيادة األمين

ويعمل فى حقه حاجات مش تمام

فـ يصرخ و يصرخ .. حـ يصرخ لمين

وينده غيتونى ياعالم حرام

فـ تشبع لياقته كفوف مخبرين

ويمكن كمان يفكوا الحزام

ويرجع قميصى المبجل سجين

ومتهوم بأنه عدو النظام

فـ هكتب جوابك

يا يوصل لبابك

يا اما عليه العوض فى القميص

وحق القميص

.....

حبيبتى يا شابة

ياوردة محبة

بيكتب اليكى نزيل الليمان

بحيث العساكر

وراهم عساكر

وخلف العساكر عساكر كمان

بسلم عليكى

وبحضن عنيكى

يافايتة االغانى فى نقش الحيطان

ياقافلة الموانى

وقافلة البيبان

فـ حابسة اللى منك

و سادة الودان

يا كاتمة الحقيقة

وناكرة االدان

فـ كل اللى فاضل

مخالب غيالن

تدوس االمانى

وتحرق غيطان

وكل اللى باقى

آنين السواقى

وتعلب حرامى

ومالهوش سنان

فـ كل اللى الزم

شوية ايمان

ليرجع نهارك

يعيدلك خضارك

ويحرق بنارك عشوش الجبان

سالمتك يا لوزة

يا اخر عجوزة

واول صبية

فى عين الزمان

ختاما بحبك

سجينا بحبك

و حرا بحبك

ومهما ان تعاندى

هحبك كمان

رسالة حبيبك

سجين الليمان

حيث العساكر وراهم عساكر

وغير العساكر

عساكر حيطان

البحيرى 6/27 طرة

Farsi:

پیراهن چهارخانه ای

 

 

 

نامه ات در جیب پیراهن چهارخانه ای شده پنهان

به سویت پرواز کند و

رساند به تو سالمان.

اما من می هراسم از تفتیش آن پیراهن

از اینکه پیراهن نیز بترسانند و  ز یاد ببرد نقل واژگان.

از این می ترسم که آنگه که رهایش کنند

پر کشد گریزان

عهدش که "برنخواهم گشت"

وجودم می کند لرزان.

اما در فقدان نامه

پیراهن چیست جزیک جامه؟

بدون هویت و نشان سیر می کند در انبوه توده ها سر در گریبان و به دام آنان که نشسته اند در کمین افتد

و آقای رییس

حرمت و کرامتش  ب  د  رد. پیراهن می گرید و زوزه می کشد...اما

فریاد رس ی نیست.

فریاد می زند: " این نارواست، یاریم دهید!کمک، ای جهانیان"! و سپس شحنه ها و افسران بر سرش ریزند

و می زنند و شاید چندتایی هم شل کنند بند تنبان.

و اینچنین،

پیراهن ارج دیده و اینک ارج دریده ام دگر بار افکنند به زندان.

و متهمش کنند به "دشمنی با حکومت."

 

و من همچنان نامه ات را می نگارم:

یا به دستت می رسد یا در پیراهن فراموش شده و

تا ابد گم می گردد.

............

بانوی جوان من،

گل سرخ دلبرم: به توست که نامه می نگارند زندانیان

از همه سو در حصار سربازان. سالمت می کند و دلتنگ توست تو، ترانه ای حک شده بر دیوار زندان

تو، ای قفل بندرها تو، ای قفل بر دروازگان ای کتمان کننده زمین

محبوس کننده انسان ای سرکوب کننده حقیقت

ای نافی بانگ اذان ادامه می دهی تا نماند

جزچنگال غوالن، برآب کننده امید

و برهم زننده رویاهایمان.

نماند چیزی جز آسیاب های غران

و روبه پلید مکار. فقط کمی ایمان نیاز است تا بازگردد

صبح طالع و درخشان.

 

تا با دیگر سبز و باور شوی

تا آتش تو بسوزاند النه بزدالن.

سالمت باش ی ماهروی من.

ای آخرین پیرزن و نخستین زن جوان

در نظر مادر زمان. و در نهایت، تو را دوست دارم تورا دوست دارم، اگر زندانی عاشق تو ام در آزادی حتی انگاه که سرسختانه

با من مخالفی

هنوز هم دوستت دارم. نامه عاشق تو، آن زندانی

اینگونه یابد پایان

در محاصره سربازان—

چکمه ها در همه جا،

دیوارها و سربازان.

البحيرى 6/27 طرة

bottom of page